فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

بدون عنوان

  سلام گل قشنگم ... مامانی یه خبر برات دارم داغ داغ  .... دیروز برای اولین بار ساعت 2 و نیم بعد از ظهر برای 2-3 ثانیه خودت به تنهایی ایستادی .... .... هوراااااااااااااااااااااااااااا.... وای که چقدر ذوق کردم...  بابایی نشسته بود و تو هم کنارش ایستاده بودی  اولش از بابایی گرفته بودی ولی خودت دستت رو رها کردی و تلاش می کردی  تنهایی بایستی ... این کار رو چند بار تکرار کردی و من و بابایی هم کلی برات احساساتی شدیم ... وای که چه لحظه شیرینی بود ... ... نمی دونم کی می تونی راه بری ولی بی صبرانه منتظرم .   جدیدترین شیرین کاریت هم اینه که یاد گرفتی تلوزیون بیچاره رو علاوه بر دکمه های روی خودش با کنترل...
31 تير 1391

اولین پیک نیک عسل خان

  سلام همه وجودم   این جمعه برای اولین بار من و تو و بابایی به همراه عمو بهمن که دوست باباییه و همسر و پسر شیطونش بهراد کوچولو رفتیم پیک نیک طرفهای دریاچه لار .... خیلی تو راه بودیم و وقتی هم که رسیدیم خورشید وسط آسمون بود و هوا خیلی خیلی گرم بود ولی رودخونه اش تمیز بود و من بعد از سالها با رغبت پاهامو به آب سرد رودخونه سپردم و بسی کیف کردم ... همون اول تا از ماشین پیاده شدیم یه آقای شتر محترمی با مامانی احوال پرسی کرد و یه آقا الاغه با نک هم با بابایی ، به جز الاغ و شتر یه عالمه گوسفند هم دیدیم که مال  عشایری بودن که همون اطراف چادر زده بودن ... فکر کنم به تو  خوش گذشت هرچند خیلی گرمت شده بود و ناهار درست حسا...
25 تير 1391

بدون عنوان

    این پست اندر احوالات این روزهای مامان و کیانوش مامانه   پسری داره طبق معمول سیمهای پشت تلوزیون رو از بیخ و بن می کنه   مامان صداش می کنه و بهش می گه عزیز دلم مگه نگفتم این کار رو نکن ... حالا ژست رو ببینین...  یعنی مثلا ای وااااای یادم رفته بود مامان ، ببخشید ... ای جونمممممممم قربون اون چشمات ...معلومه که می بخشم عزیز دلم از اونجایی که پسر کو ندارد نشان از پدر  تو بیگانه خوانش نخوانش پسر ... اینه که عسل خان ما هم طرفدار 2 آتیشه اسپانیاس تا نصفه شبم نشسته تیمش رو تشویق کرده بچم... خسته نباشی مامانی خوشحالی قهرمان شدین؟؟؟؟!!!!!!!!!!! منظور از گذاشتن ای...
21 تير 1391

واکسن یک سالگی عسل خان

سلام پسر قشنگم مامانی واقعا فکر نمی کردم اینقدر شجاع باشی ... دیروز که رفتیم برای واکسن یک سالگیت همه رو غافلگیر کردی آخه حتی یه کوچولو هم گریه نکردی ... الهی فدای تو بشم فقط آخرش یه کم به خانومه اخم کردی مثل دفعه پیش... به این میگن یه پسر شجاع ایرانی ... ...واکسن سختی نبود ، البته تا اینجا ... ولی گفتن ممکنه یک هفته دیگه تب کنی یا چند تا دونه روی بدنت دیده بشه و اگه شدید شد باید بری دکتر که خدا نکنه اینطوری بشه.... بعد از واکسن رفتیم خونه مادر جون ... مادر جون صبحانه برات نیمرو درست کرد تو هم چه نیمرویی خوردی حیف که ازت فیلم نگرفتم ... ما که از خنده پهن زمین شده بودیم. ... همه رو مالیدی روی سر و کله ما و خودت و نصفش رو هم توی ...
20 تير 1391

بدون عنوان

گل قشنگم فردا قراره بالاخره بعد از چند روز تاخیر واکسن 1 سالگیت رو بزنیم امیدوارم زیاد اذیت نشی ... دلیل تاخیرمون هم این بود که یه کم تو آریاشهر دنبال مرکز بهداشت گشتیم ولی پیدا نکردیم بنابراین تصمیم گرفتیم برگردیم بریم همون سعادت آباد تا هم واکسنت رو بزنیم و هم چون تا حالا اونجا قد و وزنت رو گرفتیم باز هم همون جا قد و وزنت گرفته بشه که بفهمیم در چه حالی ، این طوری بهتره ... مثل همیشه بازم مامانی استرس گرفته .... دلم داره از جا کنده میشه اصلا طاقت ندارم سوزن توی دست و پای کوچولوت ببینم ولی چاره چیه گلم ؟!! همش برای سلامتیه خودته ... این دفعه به جای پا واکسن رو تو دست نازنینت می زنن .... وای خدا جونم نمی دونم می تونم تو رو بدم دست باباییی و...
18 تير 1391

بدون عنوان

سلام عزیز دل مادر ... عشقم ...  نفسم ... می دونی مامان هر رو ز که می گذره بیشتر مامانی رو با کارهات غافل گیر می کنی ... چند روزه موقع دیدن برنامه مخصوصت حتما باید بری و مثل بزرگ ترها روی مبل بشینی ... چجوری؟؟؟!!!!!!!!!!!!! این جوری.............. الهی قربونت برمممممممممممممممممممممممممممم می ری تشک روی راحتی رو برمی داری و می زاری زیر پاهای کوچولوت و بعد ازش می ری بالا و میشینی ..... عسل خان شما خیلی زود باکلاس شدی هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دیروز همراه بابایی رفتیم پارک آب و آتش ... خیلی شلوغ بود ...هوا هم داشت تاریک می شد برای همین نشد ازت عکس بگیریم ولی خیلی دوست داشتی اونجا رو کلی هم سیب زمینی سرخ ...
17 تير 1391

بدون عنوان

  کیانوش مادر... فرشته آسمونی من ناپلوئون میگه اگر از شکست بترسی!حتما شکست می خوری بدون پیروزی این نیست که هرگز زمین نخوری، اینه که بعد از هر زمین خوردنی دست رو زانوهات بزاری و از جا بلند شی...  مجبور نیستی انسان بزرگی باشی فقط انسان باش...اینو کامو میگه... راستش مامانی انسان بودن خودش کار بزرگیه   ...
16 تير 1391

بدون عنوان

فرشته کوچولوی من... کیانوشم ... عزیز مادر می خواهم از حالا بدونی...  یه خدای مهربونی هست که همیشه کنارته و اگه صداش کنی کمکت میکنه  دوستت داره و همیشه تو رو می بینه پس کاری نکن که شرمنده مهربونیهاش بشی.   یادت باشه مامان همیشه عاشقته   ...
15 تير 1391

بدون عنوان

عزیز دلم... نور چشمم دندون هفتمت هم امروز دراومد ... مبارکت باشه قشنگم راستش یکی دو شب بود که خوب لالا نمی کردی و نصف شب همش از خواب می پریدی اما چون تازه دندونهای پنجم و ششمت دراومده بودن اصلا حدس نمی زدم بازم دندون تازه توی راه داری ... دیشب هم نزدیکهای 5 صبح بیدار شده بودی و با اون دستهای کوچولوت می زدی روی لپ مامانی ... می خواستی بیدارم کنی فدات شم ... وقتی بیدار شدم بلند گفتی دد ... دد ...خیلی خندم گرفته بود آخه جیگر مامان کی 5 صبح می ره ددر؟؟؟!!!!!!!!!!!!! ... یه کم نازت کردم ... بغلت کردم ... شیرت رو دادم ولی تو بخواب نبودی اینقدر دد دد کردی که بابایی بیچاره هم نتونست بخوابه... تا 7 صبح این ور و اون ور کردی تا بالاخره یه گوشه خواب...
14 تير 1391

عکس های تولد یک سالگی عسل خان

سلام عزیز دل مادر... بالاخره امروز فرصت کردم عکسهای تولد یک سالگیت رو بزارم ... به ما که خوش گذشت مامانی ... به تو چی؟؟؟!!!!!   برای دیدن عکسهای تولد عسل خان تشریف بیارین ادامه مطلب   بدو بدو عکس داریم از این برگه ها توی راهروی منتهی به در ورودی راه پله ها زده بودم به دیوار با چند تا بادکنک ولی یادم رفت عکس بگیرم ازشون اینم که کارت دعوتت بود متن داخل کارت: تو باغ سبز زندگی یه غنچه گل واشده خنده نشسته رو لباش شادی می باره از چشاش کیک تولد بیارین  شمعها رو زود روش بزارین  تولد کیانوشه  همون که ناز و باهوشه اگه بیایین به جشنمون خاطره میشه برامون ... یه ساعت مک کویین...
13 تير 1391